سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دوستی ات را اگر جایگاهی [برایش] نیافتی، نثار مکن. [امام علی علیه السلام]
ولعاقبه للمتغین
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» .....

    .....     ......................



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » مرتضی ( چهارشنبه 90/3/11 :: ساعت 6:17 عصر )

»» عرفان بدون خدا

عرفان‌های پسامدرن نه پسامدرن‌اند و نه مدرن و نه سنتی بلکه معجونی از هر سه اند. از میان خصوصیات عرفان‌های پسامدرن، می‌توان به خصیصه اومانیستی آنها اشاره کرد و این نکته در نوع خود جالب است که عرفان‌های مدرن، ریشه در اساسی‌ترین رکن مدرنیته یعنی اومانیسم دارند.


  •  نقدی بر عرفان های پسامدرن
جریان‌های عرفانی ریشه در سنت دارند و یکی از قوی‌ترین حوزه‌های فکری بشری را تشکیل می‌دهند. از طرف دیگر این سنخ از تفکر شهودی، از ابتدای ظهور آن تا به امروز، به شدت در معرض خطر تحریف و ابتذال قرار داشته و دارد.

وضعیت آنگاه اسف‌بار می‌شود که بدانیم ساحت مقدس عرفان - که تا به امروز با روحانیت خاصی به راه خود ادامه داده و کشف حقیقت را با حس زیبایی‌شناسانه پیوند داده است -متاسفانه توسط زشت‌ترین و مبتذل‌ترین نوع تفکر یا - بهتر است بگوییم - نوعی خرد گریزی که در حیات بشر وجود داشته، مورد تعرض قرار گرفته است. جریانی که خود انگل مدرنیته است و مدرنیته تساهل‌طلب هم نتوانسته آن را هضم کند و آن را پس داده است، اینک احساس کرده است که نیهیلیسم فکری خود را می‌تواند به وادی حیرت عرفانی پیوند زند.

مهم‌ترین مشخصه عرفان‌های پسامدرن، عدم پایبندی به مفهومی غایی در معرفت‌شناسی خود است بدین‌گونه که اساسا در این‌گونه عرفان‌ها شاهد سلوکی بر مبنای کسب معرفت نیستیم بلکه بر عکس شاهد نوعی اعمال و حرکات بی‌معنا هستیم که سالک می‌باید با تکرار بیش از حد آنها خود را در حالتی خلسه وار قرار دهد. در واقع عدم وجود تفکر در این‌گونه عرفان‌ها یکی از ویژگی هایی است که آن را به پست‌مدرنیسم گره می‌زند؛ به یک معنا عنصر خردگریزی در آن مستتر است و از این منظر، به طور مشخص،‌ راه خود را از عرفان اسلامی جدا می‌کند.

  • سنخ‌شناسی تجربیات عرفانی
در عرفان اسلامی برخلاف عرفان‌های پسامدرن، «معرفت» مهم‌ترین رکن عرفان است. عقل بشری با اتصال یافتن به عقل فعال می‌تواند نور حقیقت را شهود کند و خود را در وادی سلوک قرار دهد. حقیقت چیزی نیست که عقل بشری آن را تولید کند بلکه عقل بشری تنها می‌تواند آن را کشف کند. معرفت شهودی، حصولی و اکتسابی نیست بلکه حضوری و ذوقی است و بیشتر یافتنی است تا فهمیدنی؛ یعنی این‌گونه از معرفت با خواندن و نوشتن حاصل نمی‌شود بلکه حقیقتی است که در عالم حضور دارد و سالک می‌باید با سلوک خود بدان برسد. عرفای اسلامی به خوبی واژه «کشف» را برای این‌گونه از معرفت به کار برده‌اند. در واقع علم لدّنی و شهودی، علمی است که در ظاهر عالم هویدا نیست و در باطن عالم وجود دارد و بنابراین رسیدن به آن، به معنی «کشف‌کردن» آن است؛ کشفی که قابل عرضه به دیگران نیست و به همین دلیل بسیاری به مخالفت با آن می‌پردازند.

معرفت صوفیه، معرفت ذوقی است و آنکه با چشم ذوق در اشیا و احوال عالم نظر می‌کند، ملاک قبولش تسلیم قلب است نه تصدیق عقل و کشف و شهود و الهام و اشراق نزد وی بیشتر مقبول است تا برهان و قیاس و استدلال و استقرا. صوفی در پیچ و خم کوچه‌های تنگ و باریک عقل و استدلال گم و حیران نمی‌شود. حصول این ملکه ذوق البته محتاج ریاضت و سلوک است و بی‌طی آن مرحله، دل را قابلیت مشاهده انوار دست نمی‌دهد. یقینی که از این طریق به‌دست می‌آید، به مراتب قطعی‌تر و جازم‌تر از یقینی است که از علم اهل قال حاصل می‌شود. از این رو صوفی خدا را اثبات نمی‌کند؛ آن را احساس می‌کند. (1)

در شناخت عرفانی، مرز میان سوژه و ابژه در هم می‌ریزد و اساسا رسیدن به شناخت در گرو رسیدن به مقامی است که در لسان عرفا به مقام «جمع» یا «محو» معروف است. در معرفت‌شناسی شهودی، اساسا نمی‌توان تفکیکی میان سوژه و ابژه قائل شد. فاعل شناسا نمی‌تواند خود را به مثابه امری شناساگر به موضوع شناسایی تحمیل کند و آن را مورد شناخت قرار دهد. در واقع فاصله میان سوژه و ابژه در معرفت‌شناسی شهودی از میان می‌رود و شناخت در گرو پیوند این‌دو است. از طرفی انسان در مقام فاعل شناسای نهایی نیست بلکه در مرتبه‌ای بالاتر از وی، عقلی وجود دارد که منبع افاضه فیض به او است.

نابراین اگر شناختی نیز صورت می‌گیرد به واسطه همین منبع است. معنای عقل فعال در میان حکمای مسلمان نیز به همین معنی است. عقل فعال به دلیل اینکه از منبع اصلی معرفت منفصل نیست، می‌تواند به معرفت حقیقی برسد و بدین ترتیب در صورت نبودن چنین اتصالی، از سوژگی خارج شده و دچار آگاهی کاذبی خواهد شد که صوفیه آن را در قالب مفهوم «حجاب» شرح می‌دهند. عارف در حالت اتحاد با خداوند به عنوان مرکز معرفت، به حالت هوشیارانه‌ای می‌رسد که نقطه اوج معرفت است. در واقع آنچه «فنا» نامیده می‌شود، به عبارتی یک مرحله از شناخت نیز هست. بنابراین ما، به ازای هر یک از مراحل مختلف در این رویکرد، دارای مراتب مختلف شناخت نیز هستیم. در همین جاست که شناخت در معرفت‌شناسی شهودی دارای مراتب مختلفی خواهد بود.

ذکر این نکته نیز از اهمیت بسیار بالایی برخوردار است که وجود مراتب مختلف معرفت در معرفت‌شناسی شهودی - با عنایت به این نکته که تمامی آنها از اعتبار برخوردارند - دلیل بر تکثر صور شناختی نخواهد بود زیرا مراتب گوناگون معرفت -همگی - مراتبی از یک سیر صعودی واحدند که از مراحل پایین شناخت به مراحل بالای آن می‌رسند و چنین صعودی در ادبیات عرفانی ما، دقیقا با مسئله حالات و مقامات و نیز قوس صعودی و قوس نزولی مرتبط است.

«قوسین» در آیه معروف «فَکانَ قابَ قُوسَیْنِ اَو اَدْنی...» به معنای فاصله 2کمان بوده و در توصیف فاصله پیامبر(ص) با جایگاه الهی در شب معراج به کار رفته است. گفته‌اند که «قابَ» اشاره به دایره وجوب و امکان و «قوسین» اشاره به این دو دایره است. چون سالک قدم از مقام هستی بیرون نهد و فانی شود، در وجود حق منطوی می‌شود و دایره امکان، به دایره وجود قرب یافته و وجوب و امکان یکی می‌شود. (2)

به زعم عرفا و به‌ویژه قائلان به حکمت نوریه، در معرفت شهودی آدمی می‌باید شعاع نوری را طی کند و به مرکز وجود برسد؛ زیرا تمامی شعاع‌های نور متصل به یک مرکزند. شکل‌گیری تکثر، متعلق به مراتب اولیه شناخت (یقین اولیه) است اما در نهایت راه، به وحدت در شناخت می‌رسیم. در واقع تکثر صور شناختی در معرفت‌شناسی شهودی، امری است که در عین اعتبار شناخت‌های متفاوت، نسبیتی را بر آن تحمیل نمی‌کند. بنابراین حتی در مورد شناخت عینی‌ترین امور در معرفت‌شناسی شهودی نیز می‌توان از راه‌های غیر متعارف شناخت سخن به میان آورد. به جرات می‌توان ادعا کرد که به اعتقاد بسیاری از افرادی که به شناخت شهودی رسیده‌اند، حتی بدیهی‌ترین قوانین علوم دقیقه نیز تابعیت خود را از قوانین عام و جهانشمول از دست می‌دهند و تابع منطق دیگری خواهند بود.
بنابراین اگر مقدمه علم حصولی منطق باشد، مقدمه علم حضوری را می‌توان تهذیب و تزکیه نفس دانست. سهروردی هم بعد از اولویت قائل‌شدن برای کشف حضوری در مقابل منطق، رسیدن به قله معرفت را تنها مختص کسانی می‌داند که از تابش انوار ملکوت برخوردار شده باشند.(3)

محی‌الدین ابن عربی در باب کیفیت علمی که از عالم غیب بر دل مومن می‌تابد، می‌آورد: «با نزول تجلیات بر قلب انسان، پرده‌های غیب از پیش چشم به کناری می‌رود و سالک، عالم غیب و ملکوت را همچون عالم شهادت، ظاهر و بارز می‌یابد و حتی عالم ظاهر را رنگی دیگر می‌بخشد و جلوه‌های تازه تری از آن را می‌نمایاند».(4)

تکثری که عارفان بدان قائلند ( از جمله در اندیشه‌های عزیزالدین نسفی نیز چنین است) مربوط به مراحل اولیه شناخت است و در نهایت، معرفت‌شناسی عرفا گونه‌ای از وحدت را در هستی تجربه می‌کند. اساسا وقتی که معرفت، خصلتی سلسله‌مراتبی می‌یابد، هر مرتبه از شناخت نمی‌تواند مدعی فهم نهایی باشد و بنابراین در هر مرحله، سالک می‌داند که تجربه‌ای فراتر از این عالم خواهد داشت که با این مرحله و مرحله قبل متفاوت خواهد بود. ادراکات هر شخص در معرفت‌شناسی عرفانی، بسته به مقام و مرتبتی که وی در آن است، متفاوت خواهد بود؛ بنابراین عارفانی که به مرحله آگاهی از این تکثر در عین وحدت (تکثر در اینکه هر جزء عالم به گونه‌ای خدای خود را می‌خواند و وحدت در اینکه به‌هرحال همگی تعظیم خدای کنند) رسیده‌اند، همواره نوعی از تساهل را در شناخت‌شناسی خود قائل بوده‌اند.

با این حال، اگر تعمق صورت گیرد، چنین نسبیتی تنها محدود به مراحل اولیه سلوک است و سالک بعد از رسیدن به مقام اتحاد به شناختی مطلق دست می‌یابد.

بنابراین باید گفت اینکه در برخی پژوهش‌ها، از عرفان اسلامی، پلورالیسم غربی و نسبیت‌گرایی استنباط شده است، بسیار سطحی نگرانه به نظر می‌رسد.(5) آنچه در عرفان اسلامی باعث عدم صحت این رأی است، پایبندی و تقیدی است که به‌هرحال این سنت به شریعت دارد. در بالا گفتیم که عرفان اسلامی به دیده تساهل به عالم نگاه می‌کند؛ از طرفی چون همگی مظهر جمال اویند و از طرف دیگر، رعایت تساهل در شناخت بدین سبب است که شناخت مبتنی بر معرفت الله است و هیچ کس نمی‌تواند خدای را چنان که در ذات هست بشناسد.

  • عرفان‌های پسامدرن
عرفان‌های پسامدرن نه پسامدرن‌اند و نه مدرن و نه سنتی بلکه معجونی از هر سه اند. از میان خصوصیات عرفان‌های پسامدرن، می‌توان به خصیصه اومانیستی آنها اشاره کرد و این نکته در نوع خود جالب است که عرفان‌های مدرن، ریشه در اساسی‌ترین رکن مدرنیته یعنی اومانیسم دارند. «شانکارا» بر همین مبنا معتقد به نوعی شناخت و شهود فردی است که هیچ ارتباطی با آیین و آداب الهی و مذهبی ندارد؛ زیرا معتقد است عبادات و مناسک ما را به سویی می‌برند که خداوند را بیرون و برتر از خود انگاریم و فقط او را بپرستیم، نه اینکه بشناسیم.

با این حال یکی از مهم‌ترین عوامل شکل‌گیری عرفان‌های جدید یا پسامدرن، رهایی شهروندان دربند دوران مدرن، از چنگال زندگی سرمایه‌داری است. «ماهاریشی ماهش» - که در غرب مهم‌ترین داعیه‌دار عرفان مدرن به شمار می‌رود - با ترکیب گزینشی آموزه‌های بودیسم و هندوئیسم، توانسته آیینی به نام مدیتیشن متعالی(Transcendental Meditation) ایجاد کند. به زعم «ماهش»، انسان معاصر می‌تواند با مدیتیشن متعالی به آرامشی عمیق دست یابد. (6)

مدیتیشن متعالی (TM) خود را از هرگونه ارتباط با ماورای ‌طبیعت فارغ کرده است و می‌کوشد با ارائه کلمات سانسکریت به شهروندان غربی به عنوان «مانترا » و اخذ مبالغ هنگفت از آنها، آلام آنها را تسکین دهد. نکته بسیار عجیب آنجاست که مربیان این روش معتقدند انتخاب «مانترا» آنگاه مؤثر خواهد بود که بدون توجه به معنای درونی و عمیق آن انتخاب شده باشد(7)؛ زیرا توجه به معنای درونی مانترا باعث غفلت از روند خلسه‌کردن خود خواهد شد!

بنابراین یکی از نتایج صریح عرفان‌های پسامدرن، نیهیلیسم فکری و پوچ‌گرایی معرفت‌شناختی است؛‌ زیرا عملا خود را از هر گونه معنا می‌رهاند و اعتقاد به معنای باطنی امور را بیهوده در نظر می‌آورد؛ نکته‌ای که شدیدا مورد توجه عرفان اسلامی است.

با این حال به نظر می‌رسد که مدیتیشن متعالی اگر چه می‌کوشد در مقابل مدرنیته، داعیه‌دار سنخی از تفکر پسامدرن باشد اما به‌واقع میان مدرنیسم و پسامدرنیسم سرگردان است؛ زیرا به لحاظ متدولوژیک از روش‌های مدرن سود می‌جوید و اساس خود را بر خودبنیادی خرد جزئی بشری قرار داده است؛ یعنی مفهومی که مدرنیته، علم آن را به دوش می‌کشید.

عرفان پسامدرن مدعی نیست که سالکان این روش می‌توانند معرفتی نسبت به اعمالی که انجام می‌دهند به دست بیاورند و از این منظر، تفاوتی با چاپلین «عصر جدید» ندارند؛ زیرا آنها در حال انجام دادن کاری هستند که آنها را از حالت عادی خارج می‌کند و به یک مفعول تبدیلشان می‌کند. در واقع دستیابی به آرامش (Relaxation) برای شهروند غربی نه بر مبنای نوعی معرفت‌شناسی معنوی واقعی بلکه همچون افیونی است که به تسکین درد آنها می‌پردازد و نه درمان آن. به یک معنا مدیتیشن متعالی نوعی اعتیاد پسامدرن بیش نیست.
آدمی برای بهتر زیستن باید مفاهیم بی‌معنای معاد و زندگی در جهان دیگر را فراموش کند زیرا پس از مرگ، تنها چیزی که به حیات آدمی ادامه می‌دهد، تناسخ در چرخه «سمسارا»ست. آدمی پس از مرگ خود، در قالب بدنی دیگر به دنیا می‌آید و این چرخه همچنان ادامه پیدا می‌کند. اعمالی که انسان در طول حیات خود انجام می‌دهد، کیفیت زندگی او را در حیات بعدی‌اش مشخص می‌کند.(8)

عرفان‌های پسامدرن نوعی طغیان علیه آسمانند و معتقدند بدون هیچ‌گونه شریعت و آیین الهی‌ای می‌توان به آرامش رسید. در واقع در دیدگاه ماتریالیستی اینان، دین تنها از وجه آرامش بخشی آن مورد توجه است؛ زیرا هرچه هست در همین جهان خلاصه می‌شود و خدا، دوزخ، بهشت و جهان دیگر توهمات ذهن بشری‌اند. با این‌ حال، انسان مدرن با جدایی از ادیان سنتی خود، آرامش خود را نیز از دست داده است و بنابراین باید گونه‌ای از آیین بشری را به جای آن بنشاند.

آدمی از آنجا که امید خود را به حیات آن جهانی‌اش از دست داده است، باید نهایت لذت و آرامش را در این جهان کسب کند. چنین دیدگاهی که با سیل افکار مدرن در غرب آغاز شده بود، تنها یک نتیجه به ارمغان آورد؛ رهایی از هرگونه تقید و در نتیجه زوال اخلاقی جامعه. با این حال انسان مدرن غربی هرگز نتوانست نیاز خود را به معنویت نادیده انگارد. عرفان‌های پسامدرن که از لقاح مصنوعی مکاتب آسیای شرقی و تفکرات نسبی‌گرای متأخر ایجاد شده‌اند، در پی این بودند که آدمی را از نتایج منفی مدرنیته برهانند؛ نتایجی که برای انسان مدرن، یأس و نا امیدی به همراه داشت.

با وجود اینکه مدرنیته خدا را کنار زده دنیای غربی در صدد برآمد تا دین نوینی را تاسیس کند؛ دینی که از آسمان بریده است و تنها باید بتواند سعادت را روی زمین به ارمغان بیاورد. چشم‌های مردمان غربی دیگر روی به سوی آسمان ندارد ولی آنها همچنان در احساسی نوستالژیک در جست‌وجوی امر معنوی هستند؛ معنویتی که در غرب، افرادی چون ماهاریشی ماهش آن را به وجود آوردند؛ معنویتی فاقد شریعت و پیامبر و از همه مهم‌تر معنویتی فاقد خداوند.

اما از طرف دیگر، تفکر هندویی یک بعد دیگر دارد و آن اینکه این جهان چیزی جز رنج (دوکه) نیست و بنابراین آدمی باید در جست‌وجوی رهایی باشد.بنابراین آدمی باید به دنبال چه رهایی‌ای باشد؟ اگر تمام زندگی بشری در نهایت جز رنج چیزی نخواهد بود و انتهای زندگی این جهانی نیز به نابودی و پوچی منتهی خواهد شد، پس دیگر چگونه می‌توان شاد بود و احساس آرامش کرد؟ وحشتی که انسان غربی امروزه دچار آن است، ترس از نابودی و فنا شدن بعد از مرگ است؛ ترس از بی‌وجودی و اینکه عالم وجود یکسره چرخه‌ای بی‌معنا و بی‌فایده است؛ یک «سمسارا» ی پوچ و بی‌معنی که مرتب تکرار می‌شود و هرگز از خود فراتر نمی‌رود؛ به یک معنا، یک دنیای سیاه کافکایی.

  • نتیجه
گذشته از اینکه جمع مفاهیم عرفان و پست‌مدرنیسم کاملا بی‌مفهوم است، باید به این نکته نیز اشاره کرد که عرفان‌های پسامدرن هرگز در صدد ارائه یک گونه تفکر نیستند بلکه بیش از اینکه یک نوع تفکر و اندیشه باشند، یک نوع ابزارند. عرفان‌های پسامدرن از قابلیت فوق‌العاده‌ای برای سازگاری با فرهنگ مدرن غربی برخوردار هستند. در واقع عرفان‌های پسامدرن در مقابل مدرنیته قد علم نکرده‌اند بلکه بیشتر رنج‌های زندگی مدرن را برای شهروند غربی قابل تحمل می‌کنند. به همین دلیل نمی‌توان به راحتی آنها را «مدرن» یا «پسامدرن» نامید.

انسان غربی در عرفان‌های پسامدرن نیز نمی‌تواند سرگشتگی خود را درمان کند. این‌ تفکرات جدید، تنها اضطراب انسان مدرن را بیشتر می‌کنند زیرا حتی اگر کوچک‌ترین امیدی هم برای او باقی مانده باشد، آن را از او می‌گیرند، خدای او را می‌کشند و او را در بیابان تنهایی رها می‌کنند. از طرفی به نظر می‌رسد بودیسم و افکار منشعب از آن، با اینکه اعمال انسان‌ها را در سرنوشتی که در زندگی بعدی خواهند داشت مؤثر می‌دانند اما در درون خودشان حاوی نوعی تناقضند؛ زیرا آدمی در این ایده‌ها، در یک جبر دائمی قرار دارد و وارث اعمالی است که روح وی در بدن فرد قبلی انجام داده است.

در نتیجه عرفان‌های پسامدرن، نحله‌هایی تهی از معنا هستند که وجود آنها در یک جامعه، به معنای آفت معرفتی آن جامعه است؛‌ آفتی که آدمی را نسبت به همه چیز منفعل می‌کند و به او می‌قبولاند که در نهایت نابود خواهد شد. بنابراین «امر اخلاقی» اساسا معنی نخواهد داشت زیرا امر اخلاقی به مثابه مفهومی باطنی و معناگرا، در دنیایی که فاقد هرگونه معنا و انتهاست و فرجامی جز نابودی ندارد، امری بیهوده است. در واقع چنین سنخی از تفکر تنها در جایی مجال بروز دارد که نوعی نسبیت بر فضای فکری آن حاکم باشد. این ضرب‌المثل انگلیسی‌ها که «اگر دیدی کسی در حال تعرض به توست و تو چاره‌ای نداری، از آن ...»، در واقع ریشه در همان نسبیت اخلاقی و بی‌معنا بودن دنیای انسان مدرن دارد.

ابتذال عرفان‌های متأخر، متاسفانه به بزرگ‌ترین مهد عرفان بشری یعنی فرهنگ ایرانی نیز سرایت کرده است. مشاهده جوانانی که با شرکت در کلاس‌های یوگا و مدیتیشن سعی دارند با تکرار کلماتی بی‌معنی ـ کلماتی که دست کم آنها معنای آن را نمی‌دانند - به آرامش درونی دست یابند، رنج‌آور است. در اینجا آدمی مهجوریت مولانا، عطار، حلاج، شبلی و شیخ اشراق را ملموس‌تر می‌بیند. شاید بتوان جوان غربی را که از آگوستین بریده است و زندگی مدرن هم آرامش او را سلب کرده است، درک کرد اما چگونه می‌توان شاهد بود که جوان ایرانی با تمدنی که سرشار از متعالی‌ترین عرفان‌ها و معنویت اشراقی است، بر سر کلاس‌های مدیتیشن بنشیند؟! چگونه می‌توان شاهد بود که رساله «عقل سرخ»، «آواز پر جبرئیل»، «صفیر سیمرغ» و «فی حقیقه‌العشق» سهروردی را کنار بگذارند و دنبال مباحث بی‌خردانه ماهاریشی ماهش بروند؟


نویسنده: مهدی فدایی مهربانی

پی‏نوشت‏ها:

1 - زرین کوب، عبدالحسین، ارزش میراث صوفیه، انتشارات علمی و فرهنگی، ص 100.
2 - رک: سجادی، سید جعفر، فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، تهران : انتشارات طهوری، چاپ هفتم، 1383، ص633 و روزبهان بقلی شیرازی، شرح شطحیات، ص118.
3 - ابراهیمی دینانی، غلامحسین، شعاع اندیشه و شهود در فلسفه سهروردی، ص 464.
4 - ابن عربی، فتوحات مکیه، ج 1، انتشارات مولی، ص 166.
5 - رک : مجتهد شبستری، محمد، ایمان و آزادی، تهران : انتشارات طرح نو، 1378، ص54 و افراسیاب پور، علی اکبر، زیبایی پرستی در عرفان اسلامی، تهران: انتشارات طهوری، 1380، ص 281.
6 - هارولد اچ بلوفیلد، تی ام، دانش هوشیاری خلاق، ترجمه فرخ سیف بهزاد، تهران: نشر خاتون،1376 ، ص 48.
7- http://www.porsojoo.com/fa/node/3522
8 - کدارناث تیواری، دین‌شناسی تطبیقی، ترجمه مرضیه شنکایی، تهران : انتشارات سمت، 1381، ص 85.
همچنین بنگرید به: http://bashgah.net/pages-1774.html
و نیز بنگرید به: عبدالعظیم رضایی، تاریخ ادیان در جهان، ج 2، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، 1380، ص 280.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » مرتضی ( چهارشنبه 87/2/11 :: ساعت 5:16 عصر )

»» دین‌نماهای جدید

 عضویت، وضعیتی غیر معمول برای کل جامعه دارد. برخی فرقه‌ها در غرب و عموم آن‌ها در کشوری با دین رسمی قوی مانند ایران، تشکیلاتی کمابیش مخفی و شاید بتوان گفت زیرزمینی تشکیل می‌دهند و اعضا را از بازگویی آن‌چه در محافل خصوصی می‌گذرد برحذر می‌دارند.

 
 
جنبش‌های نوپدید دینی ، که مخففاً تحت عنوان NRMs شناخته می‌شوند، دین‌های جایگزین آیین‌ها و کیش‌ها هر یک در ادبیات علوم اجتماعی تعریف فنی خاصی دارند، همچنین گاه از واژه معنویت استفاده می‌شود. با چشم‌پوشی از بررسی تعاریف و تمایزات ظریف معنایی میان این مفاهیم که مجالی دیگر می‌طلبد، می‌توان موضوع نوشتار حاضر را با تعریفی گسترده عبارت دانست از گروه‌هایی که پس از جنگ جهانی دوم، خصوصاً در دهه هفتاد و مابعد آن، در غرب و به‌ویژه آمریکا ظهور یافته، آگاهانه و عامدانه یا به غفلت، متصدی ارائه پاسخ به برخی پرسش‌های غایی شده‌اند که ادیان اصلی پیش‌تر بدان‌ها می‌پرداختند‌‌: آیا خدایی وجود دارد؟ خدا را باید کجا و چگونه یافت؟ هدف و معنای غایی زندگی چیست؟ پس از مرگ بر ما چه اتفاقی می‌افتد؟ چه مناسک و شعائری به ارضای وجودی انسان می‌انجامد؟ …. این شبه تعریف، حتی برخی «ادیان» و فلسفه‌های الحادی همچون برخی فرقه‌های بودیزم و جنبش پتانسیل انسانی که اعضایش را وامی‌دارد تا به دنبال «خدای درونی» بگردند یا جنبش‌های مختلف اجتماعی (همچون برخی جنبش‌های سبز) را نیز در بر می‌گیرد. از جمله جنبش‌های مشهور می‌توان از مونی‌ها (کلیسای وحدت‌بخش)، انجمن‌ بین‌المللی هارا کریشنا، علم‌شناسی، جنبش راجنیش و جنبش خانواده (که گاه تحت عنوان فرزندان خدا نامیده می‌شود) یاد کرد.

همه ادیان در زمان خود، دینی نوظهور تلقی می‌شدند: مسیحیت، زرتشت، اسلام، متودیسم…. خصوصیت ویژه‌ای که در NRMs معاصر وجود دارد و آن‌ها را از ادیان سنتی جدا می‌کند، تکثر، تنوع و التقاط‌گرایی شدیدی است که در میان آن‌ها یافت می‌شود. اولین موج ظهور فرق جدید در غرب نظیر «بیداری‌های بزرگ» در امریکا یا آیین‌هایی نظیر «علم مسیحی»، «شهود یهوه» و «مورمون‌ها» که در قرن نوزده ظهور کردند، تقریبا‏‏ً همگی مشترکاتی با سنت یهودی- مسیحی داشتند؛ اما موج جدیدتر، اولاً به ادیان غیر ابراهیمی نظیر هندوئیزم، بودیزم و شینتو تمایل و تشابه فراوان نشان داده‌اند و ثانیاً ترکیبی التقاطی از ادیان رسمی، مفاهیم اومانیستی و سایکولوژیک در قالبی تجربه‌گرایانه مهیا ساخته‌اند؛ علاوه بر این، جامعه‌شناسان دین از یک نوع ادیان بسیار جدید نیز یاد کرده‌اند که خصوصیت فروکاهشی دین در آن‌ها بسیار ملموس‌تر و مشهودتر است. به طور کلی سیری فروکاهشی در ادیان جدید دیده می‌شود:

1. به مثابه وحی لایتغیر الاهی به دین چونان عناصر معنوی و تجربی؛
متفرق و انتخابی اما معطوف به غایت الاهی؛
2. از این دین معنوی فروکاسته به دین معنوی معطوف به غایات اومانیستی؛
3. از دین اومانیستی به دین مصرفی عرضه‌شده در بازار دینی؛
4. از بازار دینی به دین چونان ابزاری معطوف به اهداف اقتصادی دون‌پایه.
البته در این مجال به همین فهرست بسنده می‌شود و توضیح هر مرحله از مراحل فوق به مجال‌های دیگر ارجاع می‌شود و تا حدی جنبش پتانسیل انسانی که اعضایش را وامی‌دارد تا به دنبال «خدای درونی» بگردند را نیز دربرمی‌گیرد.

  • وجه تمایز میان یک دین جدید و ادیان رسمی
تنوع این ادیان به لحاظ سن اعضا، محل زندگی آنان (شهر، روستا، زندگی مدرن یا پسامدرن)، نحوه زندگی آنان (زندگی ریاضت‌بار در عزوبت یا غوطه‌ور در هرزگی جنسی)، اعمال و شعائر (از سرود و نماز گرفته تا مدیتیشن، رقص و حتی قربانی شعائر) آن‌قدر چشمگیر و عمیق است که شاید در آغاز امر، هرگونه وجود وجه تمایز واحدی میان این ادیان و ادیان اصلی مورد انکار قرار گیرد.

در این میان صفات مشترکی وجود دارد که کمابیش در تمام NRMs دیده می‌شود:
1. معمولاً اعضای این فرقه‌ها، دلبسته‌تر و پایبندتر و حتی متعصب‌تر از کسانی هستند که در ادیان اصلی به سر می‌برند.

2. عضویت، وضعیتی غیر معمول برای کل جامعه دارد. برخی فرقه‌ها در غرب و عموم آن‌ها در کشوری با دین رسمی قوی مانند ایران، تشکیلاتی کمابیش مخفی و شاید بتوان گفت زیرزمینی تشکیل می‌دهند و اعضا را از بازگویی آن‌چه در محافل خصوصی می‌گذرد برحذر می‌دارند.

3. رهبر کاریزماتیک غیر مقید به سنت که تمام جوانب زندگی مریدان از نوع غذا، محل مسکن، همسر، لباس و حتی حق حیات را تعیین می‌کند.

4. چنین وانمود می‌کنند که روایات روشن‌تری از حقیقت دارند، حتی روشن‌تر از ادیان کهن.

5. تمایز دقیق میان «آنان» و «ما». «آنان»، به طور متجانس، خوب و الاهی هستند، «ما» نیز به طور متجانس، بد و شاید شیطانی هستیم.

6. بر این ادعایند که راهی سریع، کاملاً مرحله‌بندی شده و قابل اجرا برای رسیدن به حقیقت دارند.
 

  • اهمیت مبحث ادیان جدید برای ایران
بسیاری از تحلیلگران علت پیوستن افراد خصوصاً جوانانی از قشر متوسط تحصیلکرده را در شست‌شوی مغزی جسته‌اند. بمباران محبت از سوی فرقه‌ها (همچون وعده شغل، مسکن، تسکین آلام روحی، بهبود امراض مزمن یا صعب‌العلاج جسمی، قرار گرفتن در محیطی کاملاً صمیمی، یافتن یاران شفیق و …) توجیهی است که این تحلیلگران‌ اجتماعی ارائه می‌دهند. ولی اگر از این تحلیل با مزایا و کاستی‌هایش صرف‌نظر کنیم، شاید بتوان علل اجتماعی ذیل را برای پدیده گرایش به فرق جدید برشمرد:

1. از چیزی فرار می‌کنند؛ مثلا از خانواده‌ای با محبت اما بیش از اندازه انحصارگرا، دوستی بد یا زندگی‌ای نامرضی.

2. معتقدند دین‌های سنتی گرفته و خفه، خسته‌کننده، ریاکارانه و بی‌حس و بی‌عاطفه هستند؛ در‌حالی‌که ادیان جدید، جمع‌های کوچک‌تر، صمیمی‌تر، هیجان‌انگیزتر و جذاب‌تر ایجاد می‌کنند.

3. برخی جویندگان می‌خواهند رابطه‌‌ای نزدیک‌تر با خدا یا جهانی بهتر (با ملکوت خداوند) داشته باشند.

4. برخی دوست دارند به جامعه دوستانه‌ای از افراد خوش فکر تعلق داشته باشند.

5. برخی نیز دوست دارند با کشف «خود حقیقی‌شان» خط مشی زندگی یا روابط خود یا سطح موفقیت خود در درس یا کار اقتصادی را بهبود بخشند.

توجه به عوامل فوق، برای آن‌چه در این راستا در شهرهای بزرگ ایران خصوصاً تهران مشاهده می‌شود مهم است. وجود برخی فرقه‌ها که نیمه مخفیانه تحت عناوین آموزش مدیتیشن و یوگا به عضوگیری و فعالیت مشغولند، ظهور افرادی که با تکیه بر فن بیان، چهره جذاب، نیروهای طبیعی فوق‌العاده همچون انرژی‌درمانی و … به جذب افراد می‌پردازند، گسترش نشر و اقبال به کتب برخی اساتید مشهور فرق جدید همچون سایی بابا، چاپ‌های متوالی و با تیراژ بالای کتب پائولوکوئلیو، اشو، خوزه سیلوا و … ، تشکیل و تبلیغ کلاس‌های خصوصی یا نیمه‌خصوصی، آموزش‌های وسیع‌الطیف تحت عنوان موفقیت، مدیریت، آرامش و... که می‌کوشند مجموعه‌ کاملی از پاسخ‌های لازم به سوالات غایی ارائه کنند و انسان را از رجوع به ادیان سنتی بی‌نیاز سازند، همه و همه سیگنال‌های کاملاً معناداری از رشد ادیان جدید در ایران دارند.

خطرات این ادیان جدید، جای بسی تامل دارد. مهم‌ترین خطر، متوجه مفهوم دین است. ادیان جدید با فروکاستن مفهوم دین، زدودن اتوریته الاهی آن، جایگزینی خود‌محوری به‌جای خدامحوری و فرعی‌سازی دین نسبت به غایات اومانیستی، بزرگ‌‌ترین ضربه را بر کیفیت تدین وارد می‌آورند؛ هرچند کمیت دینداران را احیاناً بالا می‌برند (ذیلا این نکته تفصیل بیشتر می‌یابد). علاوه بر این، ادعای NRMs در مورد انحصار در داشتن حقیقت، ساختارهای اتوریته‌ای که اطاعت بی‌چون و چرا می‌طلبند، تشویق به وابستگی فزاینده به جنبش از نظر مادی، معنوی و منابع اجتماعی، بریدن گروه از جامعه، همه و همه، خطرات بالقوه دیگری هستند که نباید از آن‌ها غفلت کرد. خطرات بالفعل از یک فرقه تا فرقه دیگر فرق دارد، خطراتی همچون اخذ پول زیاد از افراد و مشتریان و کسب پول‌های بادآورده کلان، تخریب قدرت کار و شغل در اعضا، عدم ازدواج یا بی‌بندوباری جنسی، احساس ترس یا گناه، از میان بردن تام احساس مسئولیت، هدایت کردن افراد به زندگی پرحیله، بی‌رحمانه و جنایت‌کارانه.
 


نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » مرتضی ( چهارشنبه 87/2/11 :: ساعت 5:15 عصر )

»» اولین بیعت کننده با امام زمان (عج) کیست؟

 اولین مسئله ای که پس از اعلام ظهور حضرت قائم(عج) به وجود خواهد آمد مسئله بیعت با ایشان است واین سوال به ذهن متبادر می شود که چه کسی اولین بار با ایشان بیعت خواهد کرد. از روایات رسیده از جانب معصومین(ع) چنین استفاده می شود که اوّلین کسی با حضرت مهدی(عج) بیعت کرده و به دست مبارک آن جناب بوسه می زند...




اوّلین کسی با حضرت مهدی(عج) بیعت خواهد کرد و به دست مبارک آن جناب بوسه می زند، حضرت جبرئیل امین فرشته مقرّب الهی است.

اولین مسئله ای که پس از اعلام ظهور حضرت قائم(عج) به وجود خواهد آمد مسئله بیعت با ایشان است واین سوال به ذهن متبادر می شود که چه کسی اولین بار با ایشان بیعت خواهد کرد. از روایات رسیده از جانب معصومین(ع) چنین استفاده می شود که اوّلین کسی با حضرت مهدی(عج) بیعت کرده و به دست مبارک آن جناب بوسه می زند، حضرت جبرئیل امین فرشته مقرّب الهی است.

مفضّل بن عمر از امام صادق(ع) روایت کرده که فرمود: آنگاه که خداوند به حضرت قائم اجازه خروج دهد، آن حضرت به منبر رود، پس مردم را به سوی خویش دعوت کند و به خداوند سوگندشان دهد و به حق خویش آنها را بخواند و به این که بین ایشان و روش رسول خدا(ص) رفتار کند و به کردار آن حضرت عمل کند.

آنگاه خداوند جبرئیل را می فرستد که نزد او بیاید، جبرئیل در حجر اسماعیل نزد آن حضرت می آید و می گوید: به چه چیز مردم را می خوانی؟ حضرت قائم(ع) دعوت خود را به او خبر دهد. جبرئیل می گوید: من نخستین کسی هستم که با تو بیعت می نمایم، دست خویش را برای بیعت باز کن، پس دست به دست آن حضرت گذارد و متجاوز از سیصد و ده مرد نزد او بیایند و با او بیعت نمایند و در مکه می ماند تا یارانش به ده هزار نفر برسد، سپس از آنجا به مدینه رهسپار گردد.(1)

همچنین نقل شده است که حضرت قائم(عج) پشت به حرم(خانه کعبه) می دهد و دست خود را دراز می کند مثل دست موسی ... آنگاه می فرمایند: این دست خداست و از جانب خداست و به امر خدا کشیده شد و این آیه را تلاوت می کند :"ان الذین یبایعونک انما یبایعون الله یدالله فوق ایدیهم، فمن نکث فانما ینکث علی نفسه ...". پس اول کسی که دست آن حضرت را می بوسد جبرئیل است و با آن جناب بیعت می نماید و پشت سر او فرشتگان و نجبای جنّ و نقیبان آن حضرت بیعت می کنند. (2)

منابع:

-اسرار العقائد، ج 2، ص 100 به نقل از کتاب "یکصد پرسش و پاسخ پیرامون امام زمان(عج)"، از علیرضا رجالی تهرانی،‌ انتشارات نبوت


نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » مرتضی ( چهارشنبه 87/2/11 :: ساعت 5:11 عصر )

»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

.....
عرفان بدون خدا
دین‌نماهای جدید
اولین بیعت کننده با امام زمان (عج) کیست؟
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 0
>> بازدید دیروز: 5
>> مجموع بازدیدها: 58323
» درباره من

ولعاقبه للمتغین

» پیوندهای روزانه

رنگارنگه از همه رنگه= شهر فرنگه از همه رنگه [59]
وعتصمو بحبل اللله [132]
[آرشیو(2)]

» آرشیو مطالب
یه سر بزن

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
رنگارنگه از همه رنگه= شهر فرنگه از همه رنگه
جامانده

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان




» موسیقی وبلاگ

» طراح قالب